هرچه بیشتر می گریزم به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم در آب های شیدایی ، از همه سو به تو محدودم !
هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم و در تو پایان می گیرم …
خدایا! برا داشتنش با قسمتت میجنگم، پس خط ونشان جهنمت را به رخم نکش!!! که جهنم تر از نبودنش را سراغ ندارم !
هی تو ! کمی نزدیکتر بیا اما چیزی نگو
بگذار فقط ، بگذار چشمهایمان این همه دوست داشتن ها را زیرنویس کند !
بعضی ها رو از یه جای به بعد دیگه نمیتونی بذاریشون کنار
شده نفست....
مگر اینکه قید زدگیت رو بزنی...
از نویی شعرم پیداست کهنگی عشقت !
چقدر تنهایی به نگاه من می آید
چقدر نیامدن به پاهای تو
کاش با یک بغل اتفاق خوب از راه می رسیدی
و مرا بی آنکه بخواهم
دچار زندگی می کردی
وقتی میخندی ، عشق کوچکترین اتفاقیست که می افتد !
بهار من تویی
حالا چه فرقی میکند تقویم روی میز
اگر پایان پاییز است آغاز زمستان است یا هر چیز ...
ﺣﺴﻮﺩﻡ ، ﺣﺘﯽ ﺁﺭﺯﻭِ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ !
مو هایم را آنقدر کوتاه میکنم تا خاطره ی انگشتانت را از یاد ببرند....
دیری نمی پاید خاطراتت دوباره میرویند...
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ، ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ !
غم انگیز است....
شب از پهلویی به پهلوی دیگر شوی
ببینی تاریکی
از جای خود تکان نخورده است!
نه روز و نه شب، تنها شمارش نفس های تو، عمر من است ...
من اگر بمیرم او شاید گریه کند اما او اگر گریه کند من قطعا می میرم !
خسته و
دلگیرم
اما توان سلامم را
بپذیر
هر چه اندک است.
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﻧﺒﺎش ، ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻭقتها ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ “ﺗﻮ” ﺩﺭ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ !
هیچ چیز سخت تر از این نیست که منطقی فکر کنی وقتی احساساتت دارن خفت میکنن.
اگر هنوز هم تو را آرزو می کنم؛
برای بی آرزو بودنِ من نیست؛
شاید آرزویی زیباتر از تو، سراغ ندارم...
ـــ چشمـات اذیتت نمیکــنه ؟
نــه !
ـــ ولـــی منــو داغـــون کرده
یه “دوستت دارم”هایی هم هست...
میدونی دروغه ها...
ولی قلبت واسه باورش به عقلت التماس میکنه...!